در بزرگ و مهر و موم شده،باز شد و محکم روی زمین افتاد. تمام منبت کاری های روی در،خرد شدند و از بین رفتند. باری دیگر،زیبایی از بین رفت و تاریکی پلید جایش را گرفت.

به محض اینکه پایش را داخل مقبره گذاشت،انرژی ضعیف درون انجا را حس کرد. انرژی ای قدرتمند که برخلاف جادوی اهرام مصر،رفته رفته ضعیف شده بود. اگر دقت میکردی میتوانستی هاله ای گذرا از نور را هم ببینی که سریع ناپدید میشد. اما او وقت اینجور کارهارا نداشت. نگاهش سرتاسر دیواره ی اصلی مقبره چرخید. منبت کاری های زیبا و البته پر رمز و راز. جلو رفت و جلوی منبت کاری ها ایستاد.

منبت کاری ها از سمت چپ شروع میشد و به شکلی مارپیچ در می امد. به همین شکل،از بالا و پایین و راست هم منبت کاری شده بود. در اواسط دیوار،نقش پرمعنا تری به خود میگرفت:یک مار از سمت چپ،یک اسب تک شاخ از سمت راست،یک شیطان از طرف پایین و یک فرشته از طرف بالا. همه ی موجودات به وسط دیوار اشاره کرده بودند. وسط دیوار،دایره ای کاملا به اندازه کشیده شده بود. دور دایره،اشکالی مانند یک نقاب،یک شی کروی و . کشیده شده بود و وسط دایره،چیزی بود که هیچکس نمیتوانست ان را باور کند،نگاره ای کهن،از همان پیدایش  جادو. همان چیزی که یک انجمن سالها به ان کمک میکرد و انجمنی دیگر،سالها پی نابودی ان بود.

میتوانید حدس بزنید که چه شکلی در وسط دایره است؟

(ادامه مطلب)

ادامه مطلب

فصل هشتم: داستان کهن

اطلاعات مربوط به داستان

فصل نهم: داستان کهن

منبت ,کاری ,وسط ,ای ,یک ,سمت ,منبت کاری ,شده بود ,از سمت ,از بین ,رفت و

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

EMOZIONANTE دانلود آهنگ جديد ايراني وبلاگ گلچینِ مداحی فروشگاه فایل لینکدونی 3443 کتابخانه عمومي حافظ گوزلدره(شهرستان سلطانيه) حقوق پلاس فرناز نوشت shabnampkhiyale